آسمان چشم تو چه خسته است
گویی تار های زخمه ی گلوی توست
وای که قامت من
چقدر کوتاه است برای اینکه
به اندازه ی فریاد های در گلو خفه شده ات
رشید نیست .
و بادبان حمایت من کشتی تو را
بی هیچ توفیقی
آرام آرام به گل می نشیند .
آنگاه دیگر
نمی توانی حتی
فریاد بزنی
و بگویی
که هستی
وقتی
از منظر اقتدار ی دروغین
تور ا چه کوچک می شمارند
و تو
می دانی به خوبی می دانی
که هر حقی گرفتنی نیست
و روزگاری است که
نخوت و تکبری تهوع آور
در نهایت بی ثباتی
پیچکی شده لابلای انگشتانی
که
دودهای بیحرمتی را
در لحظاتی بدون برکت
بطرز رقت انگیزی
می رقصانند .
و تو را
به برخوردار شدن از
ادب و آدابی فرا می خوانند
که ادبیاتش را نیز
خود تعیین می کنند.
اندوهگین مباش .
آنها که می خواهند در نهایت بی ادبی
در تادیب تو می کوشند
روزگار انها را سخت ادب می کند .
و اگر اهانتی می ورزند به ساحت پاک تو
روزی خواهد آمد که خداوند
سیطره توهین را در آغوش خمارشان
خواهد افکند .